يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۲:۵۲ ق.ظ

درباره سايت

پایگاه فرهنگی،مذهبی شهدای نیاک

سایت شهدای نیاک مرجع نرم افزارهای مذهبی ومقالات،بیانات رهبری،زندگینامه شهدا،کتاب های مذهبی،صوت وتصویر،جشنواره های شهدای نیاک،مداحی مناسبت های مذهبی،بانک صوت وتصویر،آرشیوفیلم های مذهبی،کلیپ های مذهبی،سخنرانی علما،خبرهای سیاسی،اجتماعی،فرهنگی مذهبی،نظامی،کتابخانه،نرم افزارهای قرآنی،امام خمینی ره،ویژه نامه مذهبی،کودک ونوجوان،محرم،ماه مبارک رمضان،عاشورا و تاسوعا حسینی،امربه معروف ونهی از منکر،حجاب عفاف،سبک زندگی اسلامی

بایگانی

محبوب ترين ها

پيوندها

مداحان وشعرا

شخصیت های سیاسی ونظامی

شبکه های اجتماعی

آیا با مادر و خواهرتان این طور حرف می زنید؟

 حجاب وپوشش اسلامی

آیا با مادر و خواهرتان این طور حرف می زنید؟

آیا با مادر و خواهرتان این طور حرف می زنید؟  منبع : آیا با مادر و خواهرتان این طور حرف می زنید؟

خاطره ای از جیلین پیکورانویسنده و خبرنگار امریکایی که حجاب پوشید و واکنش هایی که نسبت به او داشتند…

«آیا شما در کلاس ما بودید؟» این سوال را یکی از همکلاسی هایم در دوره فشرده نویسندگی در بریتانیا از من پرسید. نکته عجیب این سوال این بود که این کلاس تنها ۷ دانشجو داشت. من همیشه اولین نفری بودم که می رسیدم، همیشه در کلاس فعال بودم و صحبت می کردم و آخرین نفری بودم که از کلاس می رفتم. تنها چیزی که در من فرق کرده بود این بود که با حجاب شده بودم.

من در اوائل سال ۲۰۱۱ به دین اسلام مشرف شدم. اما برای پوشیدن حجاب تا زمان برگشت به آمریکا صبر کردم. در آن زمان من یک ترم در شرق اروپا داشتم و پدر و مادرم به دلیل سفر من با این نوع پوشش نگران بودند. من هم به خاطر آن ها تصمیم گرفتم که عقب بندازم.

ماه جولای ۲۰۱۱ اولین باری بود که من حجاب سر کردم. برای اولین بار یک پیراهن و روسری قرمز طرحدار پوشیدم. در حالی که دمای هوا در آن روز بسیار بالا بود من احساس خنکی و راحتی می کردم. سرکلاس زمانی که دانشجویان دیگر با تعجب با من بحث می کردند استادم تنها به من لبخند می زد.

بعد از کلاس، در مسیری که به سمت ماشینم می رفتم ۲ پسر برایم مزاحمت ایجاد کردند. من شوکه شده بودم که چطور امکان دارد که مردها با دیدن من در این لباس بلند و پوشیده به خودشان اجازه مزاحمت دهند؟ برای اولین بار در زندگی ام با شجاعت جواب آن ها را دادم. (تا قبل از این هیچ وقت این کار را نکرده بودم)

به آن ها گفتم: آیا با مادر و خواهرتان هم اینطور حرف می زنید؟ آن ها از این جواب من بسیار شوکه شدند(من حدس می زنم که تا آن روز کسی اینطور جوابشان را نداده بود.) آن ها جواب دادند: نه. و خیلی سریع فرار کردند. احساس خیلی خوبی داشتم به همین دلیل رفتم مسجد تا قبل از شروع کلاس بعدی نماز ظهرم را بخوانم.

پس از اینکه این تحول معنوی در من رخ داد احساس کردم که برای ارائه کنفرانس میان ترم آماده ام. این کنفرانس یک سوم نمره پایان ترم را شامل می شد. چندین هفته روی پاورپوینت و کنفرانسم کار کردم و آماده ارائه شدم. روز کنفرانس بین ده ها لباس سعی کردم بهترین را انتخاب کنم. می خواستم حجابم محکم باشد. به همین دلیل روسری ام را زیر چانه ام سوزن زدم دور سرم پیچاندم و دوباره با یک سوزن زیر چانه ام متصل کردم. اینطوری با اعتماد به نفس و حرفه ایی به نظر می رسیدم.

بعد از تمام شدن کنفرانسم به حضار لبخند زدم. ناگهان صدای باز شدن و پرت شدن سوزن را شنیدم. بعد از باز شدن سوزن، روسری ام به سرعت به یک تکه پارچه چهار گوش آشفته تبدیل شد. مجبور شدم آن را محکم زیر چانه ام نگه دارم تا خودم را به یک سرویس بهداشتی برسانم و آنجا روسری ام را گره بزنم.

در مسیر خانه با مرور اتفاقاتی که افتاده بود فهمیدم که حفظ حیا و عفاف چقدر برای من مهم است. حتی تصور اینکه آن لحظه کسی موهایم را ببیند مرا می ترساند. از آن زمان متوجه شدم که من به حجاب متعهد هستم.

من حجاب را انتخاب کردم و قصد دارم که همیشه آن را حفظ کنم و هیچ گاه قولی را که به خودم و خدا داده ام نمی شکنم.

منبع :حجاب برتر

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی